سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سوزش درد بردباری را جرعه جرعه درکش که آن اساس حکمت و ثمره دانش است . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 95 دی 25 , ساعت 10:47 صبح

اصل 13: مسالمت‏جویی

مهمترین علت‏های بروز شرایط مبارزه‏طلبی بین مربی و متربی .

1-عوامل ناشی از تحول بهنجار کودک و نوجوان

2-وجود برخی از کنش‏های نابهنجار

در میان مراحل مختلف تحول راحت‏ترین و آرام‏ترین مرحله، سنین دبستانی، یعنی فاصلة 6 تا 11 سالگی است. مراحل پیش از این و مرحلة نوجوانی که پس از دورة دبستان قرار گرفته است. در درون خود رفتارهایی دارند که می‏تواند مربی ناآشنا را به جنگ با متربی بکشاند. انجام اعمال تلافی‏جویانه از طرف مربی، احساس ستم‏دیدگی و مورد بی‏مهری قرار گرفتگی را در کودک ایجاد می‏کند. چنین شرایطی در سنین پیش دبستانی، اگر همراه با هیجانی شدن مربی به شکل عصبانی شدن، پرخاش کردن و یا گریه کردن باشد، اثری به مراتب بدتر به جای می‏گذارد. کودکی که احساس کند عملش تأثیر هیجانی بر مربی گذاشته، تقویت می‏شود که عملش را باز تکرار کند.

رسول اکرم اسلام -صلی الله علیه و آله- فرمود: نوجوان را در موضع مشاور و وزیر خود قرار دهد، تا او از این طریق هم خود را به منصة ظهور برساند و هم با مربی احساس همدلی و هم‏حسی بیش‏تری کند.

 مهمترین اختلالاتی که در زیر مجموعة اختلال‏های رفتار اغتشاشگر یا ایذایی قرار می‏گیرند عبارتند از:

الف)اختلال رفتار ارتباطی یا اختلال سلوک.[2]

ب)بیش فعالی، با، یا بدون نارسایی توجه.[3]

ج)اختلال تضادورزی مبارزه‏طلبانه.[4]

مربی هرگاه احساس کینه و دشمنی با متربی خود داشته باشد، دیگر نمی‏تواند نفوذ و تأثیر تربیتی خویش را ادامه دهد. بنابراین مربی نه تنها باید خود را از داشتن احساس کینه نسبت به متربی دور کند، بلکه از انجام کاری که موجب برانگیختن احساس دشمنی در او می‏شود نیز باید برحذر باشد.

به دلایل چندی ممکن است کودک و یا نوجوان با مربیان خود سر ناسازگاری داشته باشد. از جمله این‏که در برخی از مراحل رشد، متربی به لحاظ سازگاری دچار مشکل می‏شود و یا در بعضی موارد ممکن است دچار اختلالی شود که سازگاری او با دیگران را با مشکل مواجه کند. در همة این شرایط باید توجه داشته باشیم که ناسازگاری را نمی‏توانیم با ناسازگاری ازبین ببریم. بنابراین از ایجاد فضای آشفته بین خود و متربی خود اجتناب کرده،سعی کنیم با ایجاد رابطه‏ای مبتنی را درک و احترام متقابل، اوضاع آشفته را به سامان برسانیم.

اصل 14: راست و راست‏گویی

در تربیت کودک، اعمال و احساسات ما نافذتر و تأثیرگذارتر از کلام ما بر متربی است.

حضرت علی -علیه السلام- می‏فرماید: "لِسانُ الحالِ اَصدقُ مِن لِسانِ المقالِ.([5]) "یعنی زبان حالت و حال صادق‏تر از زبان گفتار است. اگر به متربی خود، احیاناً دروغ بگوییم، زبان حال ما و به عبارتی رنگ رخسارة ما واقعیتی دیگر را به او می‏گوید و در این هنگام است که ما به عنوان یک مربی در نزد و نظر او تبدیل به انسانی دورو و دو چهره می‏شویم.

دروغ‏گویی نه تنها به جایگاه مربی در نزد متربی لطمه وارد می‏کند، بلکه او را آماده می‏سازد که در جهت انحطاط اخلاقی گام بردارد. امام کاظم -علیه السلام- ونیز از امام صادق -علیه السلام- نقل شده که فرموده‏اند: هرکسی که راست‏گو باشد، اعمالش منزه خواهد شد.

راستگویی و تقید به آن انسان را از ارتکاب اکثر اعمال نادرست اخلاقی باز می‏دارد. وقتی راست‏گویی بر اعمال فرد حاکم باشد، این مصالح فردی نیست که اعمال وی را تغییرمی‏دهد، بلکه این واقعیت است که در عمل فرد متجلی می‏شود؛ و از آن‏جا که واقعیت یک چیز بیش‏تر نیست، عمل نیز از یکرنگی و وحدت تبعیت می‏کند. با غلبة راست‏گویی بر رفتار و اخلاق آدمی، انسان از اضطراب ناشی از فاش شدن دروغ‏هایی که می‏گوید و ازاضطراب ناشی از چندگانگی رفتار و کلامش رها می‏شود و آرامش و سکون بر او حاکم می‏گردد. پس به او راست‏گویی را بیاموزیم، و این کار ممکن نیست، مگر این که خود به این عمل مقید باشیم.

از راه تقید عملی به راست‏گویی است که می‏توانیم هستة مرکزی در شخصیت کودک و نوجوان را که همانا "وجدان([6])" است شکل دهیم. اگر وجدان به خوبی شکل بگیرد، اعمال نیز، کنترل خواهند شد. اریکسون([7] )روان‏شناس آلمانی الاصل معتقد است: "وجدان در درون کودک بخشی را به وجود می آورد که پیوسته به عنوان ندای درونی([8]) عهده‏دار مراقبت از خود([9]،) هدایت خود([10]) و تنبیه خود([11]) است". اگر قاعده‏ای به طور منظم و مستمر به کودک ارائه شود، کودک از طریق درونی کردن آن قاعده وجدان خود را می‏سازد. اگر قاعده‏ای گاه به کودک ارائه شود و گاه ضد آن به او عرضه گردد، درونی سازی آن قاعده به سادگی انجام نمی‏گیرد. اگر مربی بنا به مصالحی دروغ بگوید و بنا به مصالحی راست، کودک نمی‏تواند راست‏گویی را به عنوان یک قاعده و هنجار درونی کند.

روان شناسان معتقدند که در اثر درونی شدن یک قاعده، وقتی کودک خلاف آن قاعده عمل کند، دچار احساس گناه می‏شود. این احساس گناه خود تنبیه کننده است. احساس گناه در این‏جا یک عنصر تربیتی است و فرد به کمک آن از تکرار عمل نامقبول اجتماعی و اخلاقی پرهیز می‏کند. در مورد راستگویی نکتة دیگری را نیز باید مورد توجه قرار داد. قاعدة راست‏گویی مستلزم گفتن همه‏چیز نیست. حضرت علی -علیه السلام- می‏فرماید: نمی توانی راست گو باشی، مگر آن که برخی از آنچه را که می‏دانی کتمان کنی. کسی که هنر کتمان را بداند، از دروغ گفتن بی‏نیاز می‏شود. باید توجه داشته باشیم که در مقابل کودک نیز نباید هر آنچه را می‏دانیم بیان کنیم. اگر کودک سؤالی می‏پرسد ک دانستن پاسخ آن به مصلحت او نیست، یا به آن سؤال پاسخ ندهیم یا اینکه بخشی از پاسخ را به او بگوییم که برای وی مضر نیست.

اصل 15: ارتباط

یکی دیگر از کارکردهای زبان، کمک به اندیشیدن است. زبان‏ها در قالب کلمات و اصطلاحات به انسان کمک می‏کنند تا در مورد پدیده‏های مختلف بیندیشند. زبان هرقدر غنی‏تر باشد، تفکر را بیش‏تر تسهیل می‏کند.

سه کارکرد مهم زبان، یعنی 1- کارکرد ارتباطی 2- کارکرد هیجانی و 3- کارکرد فکری، نقش‏های تعیین‏کننده‏ای در زندگی انسان دارند. زبان مهم‏ترین ابزار برای اِعمال تربیت است. زبان برای اِعمال یک تربیت انسانی و حتی برای انتقال عواطف، مهمترین ابزار به شمار می‏آید. به کودک جز راست نباید گفت، هرچند که هر راست نیز نشاید گفت.

در ارتباط کلامی در تربیت، لازم است به نکات زیر به خوبی توجه کنیم:

از کلام برای انتقال روشن پیام استفاده کنیم. باید با هرکسی با زبان قابل فهم او سخن بگوییم با متربی خود به گفت‏و گو بپردازیم و از بیان یک سویة مطالب اجتناب کنیم.

کلام را از بار هیجانی منفی تهی کنیم و در صورت لزوم بابار هیجانی مثبت همراه نماییم.

از تکرار بیهودة مطالب جداً بپرهیزیم. سخن گفتن مهمترین رفتار انسانی است. باید به بهداشت زبان و گفتار در تربیت توجه نمود و از آن به گونه‏ای استفاده کرد که موجب بهره‏گیری بیش‏تر و بهتر در پرورش فرزندان باشد، نه موجب تخریب رابطه. زبان باید اصلاح کنندة رابطة ما با متربی باشد، نه آزار رساننده و تخریب کننده.

اصل 16: حیطه‏های رفتار

یکی از رایج‏ترین این رفتارها به عادت‏های غذایی بچه‏ها مربوط می‏شود.در مورداعمال مجاز، نیمه‏مجاز و غیر مجاز نکاتی را باید مدنظر داشت.

1- نسبیت: باید توجه داشت که تعیین حدود اعمال مجاز، نیمه‏مجاز و غیرمجاز، نسبت به سطح فرهنگ خانواده متفاوت است.

مسواک نزدن ممکن است یک رفتار غیرمجاز تلقی شود ولی برای خانوادة دیگر ممکن است همین رفتار در محدودة نیمه‏مجاز قرار گیرد. باید توجه داشت که بسیاری از رفتارها برای همة مربیان مجاز، نیمه‏مجاز یا غیرمجاز هستند و این اعمال میان همة انسان‏ها مشترک است. اعمال مجاز شامل اعمال واجب و مباح، اعمال نیمه‏مجاز شامل اعمال مکروه و مستحب و اعمال غیرمجاز شامل محرمات می‏گردد.

2- تحول: باید به این سمت حرکت کنیم که به تدریج حیطه‏های اعمال از بیرون به درون متربی منتقل شود. یعنی به جای این که مربی و محیط تربیتی تعیین کند که چه چیزی مجاز و چه چیزی نیمه‏مجاز وغیر مجاز است، خود متربی از درون دست به چنین عمل بزند. برای کودک دبستانی حدود اعمال نیمه‏مجاز بسیار محدود است. او خود مایل است که تحت راهنمایی‏های مربیان خویش دست به عمل بزند درحالی که یک نوجوان مایل است حیطة اعمال نیمه‏مجاز او بیش‏تر باشد و او خود بیش‏تر دست به انتخاب بزند.

3- پرورش وجدان: با رعایت این سه حیطه، ما به تدریج وجدان را در درون کودک پرورش می‏دهیم. وجدان عامل کنترل درونی است. یکی از مهمترین اهداف تعلیم وتربیت نیز پرورش همین وجدان است. از طریق اعمال حیطة نیمه‏مجاز، اراده و کنترل فرد بر خودش را تقویت می‏کنیم. یعنی به او می‏فهمانیم این خود اوست که باید عمل درست را انجام دهد و از عمل نادرست دوری بجوید. خودکنترلی یکی از وجوه مهم وجدان است.

4- استفاده از کنترل‏های تربیتی: برای تعیین اعمال غیرمجاز لازم است ضمن توضیح اعمال غلط و نادرست برای متربی، با قاطعیت و صلابت، ولی با خونسردی و آرامش او را از انجام چنین اعمالی دور کنیم.

در مورد اعمال حیطة نیمه‏مجاز نیز لازم است موضع خود را برای فرزندمان مشخص کنیم، لکن به او اجازه دهیم که خودش انتخاب کند و اگر جنبة درست را انتخاب کرد، با او با خوش‏رویی مواجه شویم. بهتر است در مقابل انجام جنبة نامطلوب عمل نیمه‏مجاز، با کرامت سکوت مواجه شویم. هرچیزی را در مورد کودک نمی‏توان مورد تشویق و تنبیه قرار داد. بلکه این اعمال و بازده عملی اوست که باید مورد تشویق و تنبیه قرار گیرد. باید بین اعمال و رفتارهای مجاز و غیرمجاز او تفکیک قائل شویم. اعمال مجاز را تقویت و اعمال غیرمجاز را خاموش کنیم. لذا بین دو حد مجاز و غیرمجاز حیطه‏ای قرار دارد به نام حیطة نیمه‏مجاز. این حیطه شامل اعمالی است که کودک مایل به انجام آن است و یا تمایلی به انجام آن ندارد، لکن مربی بر خلاف او فکر می‏کند. در صورتی که این دسته از اعمال ضدیت بنیادی و آشکار با ارزش‏های تربیت نداشته باشد، باید به کودک و نوجوان اجازه داد که در این حیطه دست به انتخاب بزنند.

اصل 17: خلاقیت

جای آن‏که پاسخ‏دهندگانی خوب برای سؤال‏های کودک و نوجوان باشیم، سؤال‏کنندگان یا به عبارتی هدایت کنندگان خوبی برای آنان باشیم.

این معلم نیست که مطالب را به ذهن کودک منتقل می‏کند، بلکه این خودکودک است که آن‏ها را دریافت و در ذهن بازآفرینی می‏کند. معلم تنها زمینه‏ساز چنین خلاقیتی است.

خلاصه آنکه تعلیم چیزی نیست که ما به شکل فعال به کودکی که منفعل است بدهیم، بلک او در اصل فعال است و مربی باید پاسدار فعالیت او که همان درک خلاق اوست باشد. مربیان و معلمانی که میدان را برای کشف کودک باز می‏کند، او را در جهت رشد حقیقی هدایت می‏کنند. لازم است مربیان، به نکات زیر توجه خاص داشته باشند:

1- نقش فعال کودک و نوجوان رادر یادگیری به طور جدی در نظر بگیرند اجازه بدهند کودک و نوجوان با شوق و ذوق خود به طرف یادگیری بیاید و از تحمیل مطالب خودداری کنند. اگر رفتارها و گفتارهای درست و رو به رشد کودک را، که به شکل خودانگیخته بیان می‏شود، به موقع مورد توجه و تقویت قرار دهیم او را بیش‏تر به سمت دانستن و یاد گرفتن سوق می‏دهیم.

2- برای رشد خلاقیت‏های کودک لازم است سؤال کنندگان خوبی باشیم تا پاسخ دهندگانی خوب. یعنی زمانی که با سؤالی از جانب کودک مواجه می‏شویم، سعی نکنیم بلافاصله جواب سؤال را بدهیم. بهتر است او را کمک کنیم تا خود پاسخ سؤالش را بیابد.

3- برای رشد خلاقیت فرزند باید از عجول بودن پرهیز کنیم.

خلاقیت زیربنای اصل یادگیری در انسان به شمار می‏آید. به عبارت دیگر آنچه کودک با خلاقیت خود می‏آموزد و یا بهتر است بگوییم آنچه با خلاقیت خود کشف می‏کند، برای او ماندگار است. سعی کنیم آموزش را به گونه‏ای طراحی کنیم که سهم متربی در آن تا جایی که ممکن است زیاد و زیادتر شود. او باید اشیا و پدیده‏ها را با نور فهم و درک خود ببیند. نباید اشیا را به اجبار و با توضیحات زیاد خود به او بشناسانیم.

اصل 18: گفتن و شنیدن

پرسش و پاسخ یکی از انواع رابطه‏هایی است که بین مربی و متربی وجود دارد. این پرسش و پاسخ به سه دسته کلی تقسیم کنیم:

1- پرسش معلم از شاگرد

2- پرسش شاگرد از معلم

3- پرسش کارشناس از کارشناس

در پرسش نوع اول معلم در موضعی است که می‏خواهد شاگرد را امتحان کند.

همة پرسش و پاسخ‏هایی که به نوعی آزمودن فردی در آن مطرح است، این احساس بزرگی و خردی رادر طرفین پرسشگر و پاسخ‏دهنده ایجاد می‏کنند.

نوع دوم پرسش، در این نوع پرسش نوعی احساس کنجکاوی و فعال بودن در درون پرسش‏کننده و غالباً احساسی از ارزشمندی در درون پاسخ‏دهنده ایجاد می‏شود. هرچند که ممکن است انگیزه‏های دیگری ماند مطرح کردن خود، جلب توجه، دست‏انداختن پرسش شونده و... عامل چنین پرسش‏هایی باشد، لکن باید گفت که انگیزة زیربنایی برای پرسش شاگرد از معلم، کنجکاوی است.

دستة سوم پرسش‏ها، آن دو با توجه به تسلطی که به یک موضوع دارند، برای دانستن بیش‏تر از یکدیگر سؤال می‏پرسند. این پرسش و پاسخ موجب شد بیش‏تر طرفین ونیز تعالی سطح ارتباطی بین آن‏ها می‏شود. در محیطی که این نوع پرسش و پاسخ زیاد شود، انگیزة افراد برای رشد دادن آگاهی‏ها و دانش‏های خود افزایش پیدا می‏کند.

ارتباط والدین و پس از آن‏ها مربیان با فرزندان و متعلمان از سطوح زیر می‏گذرد:

1- ارتباط فیزیکی یا جسمانی

2- ارتباط اجتماعی

3- ارتباط شناختی و عقلانی

در ارتباط شناختی و عقلانی، مربی رابطه‏ای مبتنی بر شناخت، تفکر و عقل با متربی برقرار می‏کند. هرچند که ارتباط اجتماعی مقدمه و لازمة برقراری ارتباط شناختی است، عین آن نیست.

رابطة اجتماعی متکامل‏تر از ارتباط جسمانی و رابطة عقلانی متکامل‏تر و متعالی‏تر از رابطة اجتماعی است. در یک تربیت متعادل باید متربی به سمت برقراری رابطة خوب و کامل عقلانی با دیگران پیش برود. برای تحقق چنین تربیتی گفت‏وگو و پرسش و پاسخ بهترین و مهم‏ترین ابزار است.

بهتر است ارتباط خود را متربی و فرزند خود از طریق پرسش‏هایی که دارای اشکال سه‏گانه است، گسترش دهیم و از این طریق:

1- رابطة متنوع و سازنده‏ای با فرزندمان برقرار کنیم؛

2-او را در جهت رشد عقلانی و تحول درست شخصیت راهبری و هدایت کنیم؛

3- عزت‏نفس و کرامت او را تقویت کرده، احساس ارزشمندی او را گسترش دهیم؛

4- از مزایای پرسش و مشاوره بهره‏مند شویم.

بخشی از روابط ما با کودک و نوجوان، از طریق پرسش و پاسخ شکل می‏گیرد. باید ماهیت این رابطه را به خوبی بشناسیم و آن را اصلاح کنیم. ما نباید تنها به پرسشی که در موضع معلم از کودک و نوجوان می‏پرسیم اکتفا کنیم، بلکه لازم است گاه در موضع شاگرد نیز از او چیزهایی بپرسیم. چه اشکالی دارد که ما برای یادگرفتن از فرزندمان چیزی از او بپرسیم؟ و یا چه اشکالی دارد که سؤال ما برای هم‏فکری و مشارکت فکری انجام گیرد؟

اصل 19: یادگیری و یاددهی

به دانش‏آموزان و فرزندانمان نگرش تحقیقی بدهیم نه نگرش تقلیدی.

دانش‏آموزان و فرزندانمان را ایده‏آلی نبینیم و بدانیم که آنان نیز مانند ما ممکن است مرتکب خطا شوند. تنها باید بیاموزند که از هر خطایی می‏توان درسی آموخت.

یاددهی ما بر یادگیری متربی استوار است. مطلوب‏ترین شکل در رابطة میان یاددهنده و یادگیرنده این است که یادگیرنده فعال و کشف‏کننده باشد و یاددهنده هدایتگر و راهنما.

اصل 20: نقش و جایگاه مربی و متربی

باید توجه داشت که هرکس در سلسله مراتب وجود و در اجتماع انسانی جایگاهی دارد. جایگاه مربی پیوسته بالاتر و والاتر از متربی است. توجه به ارزش، قابلیت و استعداد متربی از طرف مربی، هرگز به معنای بالاتر بودن متربی نسبت به مربی نیست. یکی از مسائلی که در تربیت باید پیوسته مدنظر باشد و به متربی آموخته شود این است که خود را نسبت به مربی متواضع و کوچک بشمارد.

 

 

     

 

 

 



[1] - EGO IDEAL

[2] - CONDUCT DISORDER

[3] - ATTENTION -DEFICIT/HYPERACTIVITY DESORDER

[4] - OPPOSITIONAL DEFICIT DISORDER

[5] - رر الحکم و دررالکلم.

[6] - CONSCIENCD

[7] - ERICKSON, E.H.

[8] - INNER VOICE

[9] - SELF - OBSERVATION

[10] - SELF- GUIDANCE

[11] - SELF- PUNISHMENT



لیست کل یادداشت های این وبلاگ