سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردن و خوارى نبردن ، و به اندک ساختن و به این و آن نپرداختن ، و آن را که نصیب به آسانى به دست نیاید با کوشش با آن برنیاید و روزگار دو روز است روزى از تو و روزى به زیان تو ، در روزى که از توست سرکشى بنه و در روزى که به زیان توست تن به شکیبایى ده . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 93 اسفند 4 , ساعت 11:20 صبح

 

انقلاب مردمی یعنی این!
جمعیت زیادی اعم از زن و مرد به صورت یکپارچه علیه شاه شعار می دادیم و به پیش می رفتیم. ناگهان مأموران شاهنشاهی شروع به تیراندازی به سمت مردم بی پناه نمودند. جمعی با بدن های خونین بر زمین افتاده و برخی دیگر عقب نشینی کردند.
ماموران لاینقطع تیراندازی کرده به پیش می آمدند. متفرق شده در کوچه و محله های اطراف دنبال پناهگاهی بودیم تا در فرصتی دوباره به صورت جمعی تظاهرات را شروع نماییم.
در این هنگام پیرزنی را با یک کاسه در دستش کنار خیابان دیدم. کاسه پر بود از سکه های یک قِرانی! تصور کردم در حال گدایی است آن هم در این هاگیرواگیر! باعجله نزدیکش رفته و با عتاب گفتم مادر جان! الان چه وقت گدایی است؟! مگر نمیبینی به پیر و جوان رحم نمی کنند!
پیر زن گفت: مادر جان! گدا نیستم.این سکه ها را آماده کرده ام تا به شماهایی که از مهلکه جان سالم به دربرده اید بدهم تا در اولین فرصت با خانواده هایتان تماس بگیرید و خبر سلامتیتان را داده، آن ها را از نگرانی دربیاورید. این حداقل کاری است که من پیرزن برای انقلابم می توانم انجام دهم.

منبع: وبلاگ یاد یار سفر کردهبه نقل از سخنرانی حجت الاسلام ماندگاری

بعد از مرگم فقط سگم برایم خواهد گریست
یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بی‌بی‌سی از او پرسید :«تجربه‌ی تبعید چگونه است؟»
گفت امروز من آینده را پشت سرگذاشته‌ام، بیماری وجودم را تحلیل می‌برد و مثل پدرم در غربت خواهم مرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد از مرگ او جنازه‌اش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمی‌کنم دیگر جنازه‌ی من هم به ایران برگردد
خبرنگار پرسید: «آیا احساس پشیمانی دارید؟»
شاه جواب داد: «شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این طور با روحانیت درمی‌افتادم و شاید نمی‌بایست مسیر غربی ترقی را چنین می‌پیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن می‌کردم. بعضی کاباره‌ها و سینماها را تعطیل می‌کردم و با مواد مخدر مبارزه می‌کردم. حالا بعد از مرگم تنها سگ خانوادگی‌مان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!».

منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 249 / به نقل از «ده دوران»، خاطرات میرازخانی، ص436

پاسخ جالب امام به درخواست لغو دیدارهای ایشان با زنان

روز اول 200 نفر. روز دوم 400 نفر و روز سوم 817 نفر.
آمار خانم‌هایی که در سه روز اول ملاقات با امام غش کردند. از شهید مفتح خواستم به امام بگویند: «دیگر نگذارید خانم‌ها به دیدنتان بیایند»
وقتی شهید مفتح این پیشنهاد را مطرح نمود، امام گفت: «فکر می‌کنید اعلامیه‌های من و سخنرانی‌های شما شاه را بیرون کرد؟! همین بانوان محترمه بودند که شاه را بیرون کردند. بروید وسایل رفاه و آسایش آنها را فراهم کنید».

منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 234 / به نقل از «خاطرات محسن رفیق‌دوست»، ص 149

این صدای انقلاب نیست!
ظهر روز 22 بهمن مردم ریختند تو میدان ارگ و رادیو را گرفتند.رادیو پایگاه توده‌ای‌ها و چپی‌ها شده بود. ما خدمت امام در مدرسه رفاه بودیم، که ناگهان رادیو اعلام کرد:
«
توجه! توجه! این صدای انقلاب است».
امام به سرعت از جا بلند شدند و گفتند: «بروید، نگذارید! صدای انقلاب است یعنی چه؟ صدای انقلاب اسلامی است
ما هم رفتیم و به دستور امام بچه‌های مذهبی را در آنجا مستقر کردیم و از آن به بعد، صدای انقلاب اسلامی به گوش می‌رسید...

منبع: کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»،ص 229 / به نقل از «خاطرات حجت الاسلام هادی غفاری»، ص 425

تقوایشان دیوانه‌ام کرده!
«
تقوایشان دیوانه‌ام کرده!
هر بار هم که برای بازجویی می آوریمشان، خودشان را با پتو می‌پوشاندند تا معلوم نشوند. یعنی تا زیر دماغ، پتو بودند. موقع بازجویی هم به سوالات جواب نمی‌دادند. من یک بار هم چشم اینها را ندیدم. همیشه سرشان پایین بود و می‌گفتند: «ما با نامحرم صحبت نمی‌کنیم. اگر هم مطلبی دارید روی کاغذ بنویسید ما هم روی کاغذ جواب می‌دهیم».
 
تقوای آنها مرا دیوانه کرده بود
اینها را منوچهری شکنجه‌گر ساواک می‌گفت.

منبع:

با تلخیص و تصرف از حاشیه های مهم تر از متن. ص 181/ به نقل از تاریخ شفاهی سازمان مهدیون ص 155

 

 

آقا شاه که رفتنی نیست!

بازرگان هیچ‌وقت امید نداشت که ورق برگردد و رژیم سرنگون شود. همیشه به امام می‌گفت: «شما بیایید یک دولت آشتی تشکیل دهید و ما یک انتخابات آزاد برگزار کنیم و نمایندگانمان را به مجلس بفرستیم و کم کم نظام را از دست شاه در آوریم».
به نظر آنها امکان نداشت نظام بالکل عوض شود و شاه از سلطنت کناره‌گیری کند.
یادم نمی‌رود در فرانسه سرانگشت خود را روی زمین گذاشت و خطاب به امام گفت: «آقا! ایران سه رکن دارد. شاه، آمریکا و ارتش. شاه که رفتنی نیست، آمریکا و ارتش هم که پشت به پشت هم حامی سلطنت هستند، پس هیچ‌کاری نمی‌توان کرد».
ولی جواب امام یک کلمه بیشتر نبود: «شاه باید برود

منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 141 / برداشت هایی از سیره‌ی امام خمینی ص 233

 

می‌خواهم ثواب این انتقادها به روح مادرم برسد!
گفتند اگر دوباره پشت سر دربار صحبت کنی عکس تو را همراه زنان بدکاره پخش می‌کنیم. گفتم: « من به وظیفه‌ام عمل می‌کنم و این‌کارها شما را مفتضح‌تر می‌کند
چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که عکس‌های ساختگی‌ای از من پخش کردند. ولی این قضیه در مردم اثر نکرد و تأثیر منفی داشت. مثلا یک روز مردی آمد و با اصرار خواهش کرد که من در مجلس ختم مادرش شرکت کنم. دلیل را که جویا شدم گفت: «انتقادهای شما از دربار باعث پخش این عکس‌ها از طرف ساواک شده است و من می‌خواهم تا ثواب این انتقادها به روح مادرم برسد
منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 105 / خاطرات حجت الاسلام محمد تقی فلسفی ، ص338

به اصرار جهان پهلوان
تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم. یک نفر پشت تلفن سه بار گفت: «شجونی قبرت حاضر است!». سرهنگ "عربی" از ساواک بود. ماجرای منبر رفتنم و دفاع از طلاب مظلوم فیضیه را فهمیده بود. می‌گفت «شجونی ببینمت ناخن‌هایت را می‌کشم!».
خیلی ترسیده بودم. وارد مسجد ارک شدم. جمعیت موج می‌زد. ماشین‌های ساواکی‌ها هم منتظرم بودند. این میدان رزم‌آور دیگری می‌خواست. خواستم برگردم.
ناگهان دو دست تنومند بازویم را گرفت. تختی بود! لبخندش هنوز یادم هست. از او اصرار و از من انکار. آخر سر هم مرا راهی منبر کرد...
منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 54 / به نقل از «خاطرات حجت الاسلام شجونی»، ص74

من نزدیک ترین فرد به خداوندم!
«
امروز به شما می‌گویم، نه در تجربه و نه در عمل هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که بیش از من به خداوند و ائمه‌ی معصومین نزدیک است
شاه در سخنرانی 4 بهمن 41 در قم، بعد از این جمله گفت: «از هزار سال پیش یا بیشتر فکرشان تکان نخورده، امروز دین مفت‌خوری از بین رفته ولی برای این‌ها چه فرقی می‌کند؟! من این روحانیت را صد برابر بدتر از توده‌ای های خائن می‌دانم».

شاه با این حرف‌ها گور خودش را کند.

منبع: کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 96

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ