اصل 13: مسالمتجویی
مهمترین علتهای بروز شرایط مبارزهطلبی بین مربی و متربی .
1-عوامل ناشی از تحول بهنجار کودک و نوجوان
2-وجود برخی از کنشهای نابهنجار
در میان مراحل مختلف تحول راحتترین و آرامترین مرحله، سنین دبستانی، یعنی فاصلة 6 تا 11 سالگی است. مراحل پیش از این و مرحلة نوجوانی که پس از دورة دبستان قرار گرفته است. در درون خود رفتارهایی دارند که میتواند مربی ناآشنا را به جنگ با متربی بکشاند. انجام اعمال تلافیجویانه از طرف مربی، احساس ستمدیدگی و مورد بیمهری قرار گرفتگی را در کودک ایجاد میکند. چنین شرایطی در سنین پیش دبستانی، اگر همراه با هیجانی شدن مربی به شکل عصبانی شدن، پرخاش کردن و یا گریه کردن باشد، اثری به مراتب بدتر به جای میگذارد. کودکی که احساس کند عملش تأثیر هیجانی بر مربی گذاشته، تقویت میشود که عملش را باز تکرار کند.
رسول اکرم اسلام -صلی الله علیه و آله- فرمود: نوجوان را در موضع مشاور و وزیر خود قرار دهد، تا او از این طریق هم خود را به منصة ظهور برساند و هم با مربی احساس همدلی و همحسی بیشتری کند.
مهمترین اختلالاتی که در زیر مجموعة اختلالهای رفتار اغتشاشگر یا ایذایی قرار میگیرند عبارتند از:
الف)اختلال رفتار ارتباطی یا اختلال سلوک.[2]
ب)بیش فعالی، با، یا بدون نارسایی توجه.[3]
ج)اختلال تضادورزی مبارزهطلبانه.[4]
مربی هرگاه احساس کینه و دشمنی با متربی خود داشته باشد، دیگر نمیتواند نفوذ و تأثیر تربیتی خویش را ادامه دهد. بنابراین مربی نه تنها باید خود را از داشتن احساس کینه نسبت به متربی دور کند، بلکه از انجام کاری که موجب برانگیختن احساس دشمنی در او میشود نیز باید برحذر باشد.
به دلایل چندی ممکن است کودک و یا نوجوان با مربیان خود سر ناسازگاری داشته باشد. از جمله اینکه در برخی از مراحل رشد، متربی به لحاظ سازگاری دچار مشکل میشود و یا در بعضی موارد ممکن است دچار اختلالی شود که سازگاری او با دیگران را با مشکل مواجه کند. در همة این شرایط باید توجه داشته باشیم که ناسازگاری را نمیتوانیم با ناسازگاری ازبین ببریم. بنابراین از ایجاد فضای آشفته بین خود و متربی خود اجتناب کرده،سعی کنیم با ایجاد رابطهای مبتنی را درک و احترام متقابل، اوضاع آشفته را به سامان برسانیم.
اصل 14: راست و راستگویی
در تربیت کودک، اعمال و احساسات ما نافذتر و تأثیرگذارتر از کلام ما بر متربی است.
حضرت علی -علیه السلام- میفرماید: "لِسانُ الحالِ اَصدقُ مِن لِسانِ المقالِ.([5]) "یعنی زبان حالت و حال صادقتر از زبان گفتار است. اگر به متربی خود، احیاناً دروغ بگوییم، زبان حال ما و به عبارتی رنگ رخسارة ما واقعیتی دیگر را به او میگوید و در این هنگام است که ما به عنوان یک مربی در نزد و نظر او تبدیل به انسانی دورو و دو چهره میشویم.
دروغگویی نه تنها به جایگاه مربی در نزد متربی لطمه وارد میکند، بلکه او را آماده میسازد که در جهت انحطاط اخلاقی گام بردارد. امام کاظم -علیه السلام- ونیز از امام صادق -علیه السلام- نقل شده که فرمودهاند: هرکسی که راستگو باشد، اعمالش منزه خواهد شد.
راستگویی و تقید به آن انسان را از ارتکاب اکثر اعمال نادرست اخلاقی باز میدارد. وقتی راستگویی بر اعمال فرد حاکم باشد، این مصالح فردی نیست که اعمال وی را تغییرمیدهد، بلکه این واقعیت است که در عمل فرد متجلی میشود؛ و از آنجا که واقعیت یک چیز بیشتر نیست، عمل نیز از یکرنگی و وحدت تبعیت میکند. با غلبة راستگویی بر رفتار و اخلاق آدمی، انسان از اضطراب ناشی از فاش شدن دروغهایی که میگوید و ازاضطراب ناشی از چندگانگی رفتار و کلامش رها میشود و آرامش و سکون بر او حاکم میگردد. پس به او راستگویی را بیاموزیم، و این کار ممکن نیست، مگر این که خود به این عمل مقید باشیم.
از راه تقید عملی به راستگویی است که میتوانیم هستة مرکزی در شخصیت کودک و نوجوان را که همانا "وجدان([6])" است شکل دهیم. اگر وجدان به خوبی شکل بگیرد، اعمال نیز، کنترل خواهند شد. اریکسون([7] )روانشناس آلمانی الاصل معتقد است: "وجدان در درون کودک بخشی را به وجود می آورد که پیوسته به عنوان ندای درونی([8]) عهدهدار مراقبت از خود([9]،) هدایت خود([10]) و تنبیه خود([11]) است". اگر قاعدهای به طور منظم و مستمر به کودک ارائه شود، کودک از طریق درونی کردن آن قاعده وجدان خود را میسازد. اگر قاعدهای گاه به کودک ارائه شود و گاه ضد آن به او عرضه گردد، درونی سازی آن قاعده به سادگی انجام نمیگیرد. اگر مربی بنا به مصالحی دروغ بگوید و بنا به مصالحی راست، کودک نمیتواند راستگویی را به عنوان یک قاعده و هنجار درونی کند.
روان شناسان معتقدند که در اثر درونی شدن یک قاعده، وقتی کودک خلاف آن قاعده عمل کند، دچار احساس گناه میشود. این احساس گناه خود تنبیه کننده است. احساس گناه در اینجا یک عنصر تربیتی است و فرد به کمک آن از تکرار عمل نامقبول اجتماعی و اخلاقی پرهیز میکند. در مورد راستگویی نکتة دیگری را نیز باید مورد توجه قرار داد. قاعدة راستگویی مستلزم گفتن همهچیز نیست. حضرت علی -علیه السلام- میفرماید: نمی توانی راست گو باشی، مگر آن که برخی از آنچه را که میدانی کتمان کنی. کسی که هنر کتمان را بداند، از دروغ گفتن بینیاز میشود. باید توجه داشته باشیم که در مقابل کودک نیز نباید هر آنچه را میدانیم بیان کنیم. اگر کودک سؤالی میپرسد ک دانستن پاسخ آن به مصلحت او نیست، یا به آن سؤال پاسخ ندهیم یا اینکه بخشی از پاسخ را به او بگوییم که برای وی مضر نیست.
اصل 15: ارتباط
یکی دیگر از کارکردهای زبان، کمک به اندیشیدن است. زبانها در قالب کلمات و اصطلاحات به انسان کمک میکنند تا در مورد پدیدههای مختلف بیندیشند. زبان هرقدر غنیتر باشد، تفکر را بیشتر تسهیل میکند.
سه کارکرد مهم زبان، یعنی 1- کارکرد ارتباطی 2- کارکرد هیجانی و 3- کارکرد فکری، نقشهای تعیینکنندهای در زندگی انسان دارند. زبان مهمترین ابزار برای اِعمال تربیت است. زبان برای اِعمال یک تربیت انسانی و حتی برای انتقال عواطف، مهمترین ابزار به شمار میآید. به کودک جز راست نباید گفت، هرچند که هر راست نیز نشاید گفت.
در ارتباط کلامی در تربیت، لازم است به نکات زیر به خوبی توجه کنیم:
از کلام برای انتقال روشن پیام استفاده کنیم. باید با هرکسی با زبان قابل فهم او سخن بگوییم با متربی خود به گفتو گو بپردازیم و از بیان یک سویة مطالب اجتناب کنیم.
کلام را از بار هیجانی منفی تهی کنیم و در صورت لزوم بابار هیجانی مثبت همراه نماییم.
از تکرار بیهودة مطالب جداً بپرهیزیم. سخن گفتن مهمترین رفتار انسانی است. باید به بهداشت زبان و گفتار در تربیت توجه نمود و از آن به گونهای استفاده کرد که موجب بهرهگیری بیشتر و بهتر در پرورش فرزندان باشد، نه موجب تخریب رابطه. زبان باید اصلاح کنندة رابطة ما با متربی باشد، نه آزار رساننده و تخریب کننده.
اصل 16: حیطههای رفتار
یکی از رایجترین این رفتارها به عادتهای غذایی بچهها مربوط میشود.در مورداعمال مجاز، نیمهمجاز و غیر مجاز نکاتی را باید مدنظر داشت.
1- نسبیت: باید توجه داشت که تعیین حدود اعمال مجاز، نیمهمجاز و غیرمجاز، نسبت به سطح فرهنگ خانواده متفاوت است.
مسواک نزدن ممکن است یک رفتار غیرمجاز تلقی شود ولی برای خانوادة دیگر ممکن است همین رفتار در محدودة نیمهمجاز قرار گیرد. باید توجه داشت که بسیاری از رفتارها برای همة مربیان مجاز، نیمهمجاز یا غیرمجاز هستند و این اعمال میان همة انسانها مشترک است. اعمال مجاز شامل اعمال واجب و مباح، اعمال نیمهمجاز شامل اعمال مکروه و مستحب و اعمال غیرمجاز شامل محرمات میگردد.
2- تحول: باید به این سمت حرکت کنیم که به تدریج حیطههای اعمال از بیرون به درون متربی منتقل شود. یعنی به جای این که مربی و محیط تربیتی تعیین کند که چه چیزی مجاز و چه چیزی نیمهمجاز وغیر مجاز است، خود متربی از درون دست به چنین عمل بزند. برای کودک دبستانی حدود اعمال نیمهمجاز بسیار محدود است. او خود مایل است که تحت راهنماییهای مربیان خویش دست به عمل بزند درحالی که یک نوجوان مایل است حیطة اعمال نیمهمجاز او بیشتر باشد و او خود بیشتر دست به انتخاب بزند.
3- پرورش وجدان: با رعایت این سه حیطه، ما به تدریج وجدان را در درون کودک پرورش میدهیم. وجدان عامل کنترل درونی است. یکی از مهمترین اهداف تعلیم وتربیت نیز پرورش همین وجدان است. از طریق اعمال حیطة نیمهمجاز، اراده و کنترل فرد بر خودش را تقویت میکنیم. یعنی به او میفهمانیم این خود اوست که باید عمل درست را انجام دهد و از عمل نادرست دوری بجوید. خودکنترلی یکی از وجوه مهم وجدان است.
4- استفاده از کنترلهای تربیتی: برای تعیین اعمال غیرمجاز لازم است ضمن توضیح اعمال غلط و نادرست برای متربی، با قاطعیت و صلابت، ولی با خونسردی و آرامش او را از انجام چنین اعمالی دور کنیم.
در مورد اعمال حیطة نیمهمجاز نیز لازم است موضع خود را برای فرزندمان مشخص کنیم، لکن به او اجازه دهیم که خودش انتخاب کند و اگر جنبة درست را انتخاب کرد، با او با خوشرویی مواجه شویم. بهتر است در مقابل انجام جنبة نامطلوب عمل نیمهمجاز، با کرامت سکوت مواجه شویم. هرچیزی را در مورد کودک نمیتوان مورد تشویق و تنبیه قرار داد. بلکه این اعمال و بازده عملی اوست که باید مورد تشویق و تنبیه قرار گیرد. باید بین اعمال و رفتارهای مجاز و غیرمجاز او تفکیک قائل شویم. اعمال مجاز را تقویت و اعمال غیرمجاز را خاموش کنیم. لذا بین دو حد مجاز و غیرمجاز حیطهای قرار دارد به نام حیطة نیمهمجاز. این حیطه شامل اعمالی است که کودک مایل به انجام آن است و یا تمایلی به انجام آن ندارد، لکن مربی بر خلاف او فکر میکند. در صورتی که این دسته از اعمال ضدیت بنیادی و آشکار با ارزشهای تربیت نداشته باشد، باید به کودک و نوجوان اجازه داد که در این حیطه دست به انتخاب بزنند.
اصل 17: خلاقیت
جای آنکه پاسخدهندگانی خوب برای سؤالهای کودک و نوجوان باشیم، سؤالکنندگان یا به عبارتی هدایت کنندگان خوبی برای آنان باشیم.
این معلم نیست که مطالب را به ذهن کودک منتقل میکند، بلکه این خودکودک است که آنها را دریافت و در ذهن بازآفرینی میکند. معلم تنها زمینهساز چنین خلاقیتی است.
خلاصه آنکه تعلیم چیزی نیست که ما به شکل فعال به کودکی که منفعل است بدهیم، بلک او در اصل فعال است و مربی باید پاسدار فعالیت او که همان درک خلاق اوست باشد. مربیان و معلمانی که میدان را برای کشف کودک باز میکند، او را در جهت رشد حقیقی هدایت میکنند. لازم است مربیان، به نکات زیر توجه خاص داشته باشند:
1- نقش فعال کودک و نوجوان رادر یادگیری به طور جدی در نظر بگیرند اجازه بدهند کودک و نوجوان با شوق و ذوق خود به طرف یادگیری بیاید و از تحمیل مطالب خودداری کنند. اگر رفتارها و گفتارهای درست و رو به رشد کودک را، که به شکل خودانگیخته بیان میشود، به موقع مورد توجه و تقویت قرار دهیم او را بیشتر به سمت دانستن و یاد گرفتن سوق میدهیم.
2- برای رشد خلاقیتهای کودک لازم است سؤال کنندگان خوبی باشیم تا پاسخ دهندگانی خوب. یعنی زمانی که با سؤالی از جانب کودک مواجه میشویم، سعی نکنیم بلافاصله جواب سؤال را بدهیم. بهتر است او را کمک کنیم تا خود پاسخ سؤالش را بیابد.
3- برای رشد خلاقیت فرزند باید از عجول بودن پرهیز کنیم.
خلاقیت زیربنای اصل یادگیری در انسان به شمار میآید. به عبارت دیگر آنچه کودک با خلاقیت خود میآموزد و یا بهتر است بگوییم آنچه با خلاقیت خود کشف میکند، برای او ماندگار است. سعی کنیم آموزش را به گونهای طراحی کنیم که سهم متربی در آن تا جایی که ممکن است زیاد و زیادتر شود. او باید اشیا و پدیدهها را با نور فهم و درک خود ببیند. نباید اشیا را به اجبار و با توضیحات زیاد خود به او بشناسانیم.
اصل 18: گفتن و شنیدن
پرسش و پاسخ یکی از انواع رابطههایی است که بین مربی و متربی وجود دارد. این پرسش و پاسخ به سه دسته کلی تقسیم کنیم:
1- پرسش معلم از شاگرد
2- پرسش شاگرد از معلم
3- پرسش کارشناس از کارشناس
در پرسش نوع اول معلم در موضعی است که میخواهد شاگرد را امتحان کند.
همة پرسش و پاسخهایی که به نوعی آزمودن فردی در آن مطرح است، این احساس بزرگی و خردی رادر طرفین پرسشگر و پاسخدهنده ایجاد میکنند.
نوع دوم پرسش، در این نوع پرسش نوعی احساس کنجکاوی و فعال بودن در درون پرسشکننده و غالباً احساسی از ارزشمندی در درون پاسخدهنده ایجاد میشود. هرچند که ممکن است انگیزههای دیگری ماند مطرح کردن خود، جلب توجه، دستانداختن پرسش شونده و... عامل چنین پرسشهایی باشد، لکن باید گفت که انگیزة زیربنایی برای پرسش شاگرد از معلم، کنجکاوی است.
دستة سوم پرسشها، آن دو با توجه به تسلطی که به یک موضوع دارند، برای دانستن بیشتر از یکدیگر سؤال میپرسند. این پرسش و پاسخ موجب شد بیشتر طرفین ونیز تعالی سطح ارتباطی بین آنها میشود. در محیطی که این نوع پرسش و پاسخ زیاد شود، انگیزة افراد برای رشد دادن آگاهیها و دانشهای خود افزایش پیدا میکند.
ارتباط والدین و پس از آنها مربیان با فرزندان و متعلمان از سطوح زیر میگذرد:
1- ارتباط فیزیکی یا جسمانی
2- ارتباط اجتماعی
3- ارتباط شناختی و عقلانی
در ارتباط شناختی و عقلانی، مربی رابطهای مبتنی بر شناخت، تفکر و عقل با متربی برقرار میکند. هرچند که ارتباط اجتماعی مقدمه و لازمة برقراری ارتباط شناختی است، عین آن نیست.
رابطة اجتماعی متکاملتر از ارتباط جسمانی و رابطة عقلانی متکاملتر و متعالیتر از رابطة اجتماعی است. در یک تربیت متعادل باید متربی به سمت برقراری رابطة خوب و کامل عقلانی با دیگران پیش برود. برای تحقق چنین تربیتی گفتوگو و پرسش و پاسخ بهترین و مهمترین ابزار است.
بهتر است ارتباط خود را متربی و فرزند خود از طریق پرسشهایی که دارای اشکال سهگانه است، گسترش دهیم و از این طریق:
1- رابطة متنوع و سازندهای با فرزندمان برقرار کنیم؛
2-او را در جهت رشد عقلانی و تحول درست شخصیت راهبری و هدایت کنیم؛
3- عزتنفس و کرامت او را تقویت کرده، احساس ارزشمندی او را گسترش دهیم؛
4- از مزایای پرسش و مشاوره بهرهمند شویم.
بخشی از روابط ما با کودک و نوجوان، از طریق پرسش و پاسخ شکل میگیرد. باید ماهیت این رابطه را به خوبی بشناسیم و آن را اصلاح کنیم. ما نباید تنها به پرسشی که در موضع معلم از کودک و نوجوان میپرسیم اکتفا کنیم، بلکه لازم است گاه در موضع شاگرد نیز از او چیزهایی بپرسیم. چه اشکالی دارد که ما برای یادگرفتن از فرزندمان چیزی از او بپرسیم؟ و یا چه اشکالی دارد که سؤال ما برای همفکری و مشارکت فکری انجام گیرد؟
اصل 19: یادگیری و یاددهی
به دانشآموزان و فرزندانمان نگرش تحقیقی بدهیم نه نگرش تقلیدی.
دانشآموزان و فرزندانمان را ایدهآلی نبینیم و بدانیم که آنان نیز مانند ما ممکن است مرتکب خطا شوند. تنها باید بیاموزند که از هر خطایی میتوان درسی آموخت.
یاددهی ما بر یادگیری متربی استوار است. مطلوبترین شکل در رابطة میان یاددهنده و یادگیرنده این است که یادگیرنده فعال و کشفکننده باشد و یاددهنده هدایتگر و راهنما.
اصل 20: نقش و جایگاه مربی و متربی
باید توجه داشت که هرکس در سلسله مراتب وجود و در اجتماع انسانی جایگاهی دارد. جایگاه مربی پیوسته بالاتر و والاتر از متربی است. توجه به ارزش، قابلیت و استعداد متربی از طرف مربی، هرگز به معنای بالاتر بودن متربی نسبت به مربی نیست. یکی از مسائلی که در تربیت باید پیوسته مدنظر باشد و به متربی آموخته شود این است که خود را نسبت به مربی متواضع و کوچک بشمارد.
[1] - EGO IDEAL
[2] - CONDUCT DISORDER
[3] - ATTENTION -DEFICIT/HYPERACTIVITY DESORDER
[4] - OPPOSITIONAL DEFICIT DISORDER
[5] - رر الحکم و دررالکلم.
[6] - CONSCIENCD
[7] - ERICKSON, E.H.
[8] - INNER VOICE
[9] - SELF - OBSERVATION
[10] - SELF- GUIDANCE
[11] - SELF- PUNISHMENT