جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین ، سیب را .
فرقی نمیکند؛
سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ،
خدا ...
بارش برف دیروز ( پنج شنبه ) باعث خوشحالی اهالی روستای بتلیجه گردید و به علت بارش شدید برف حدود 50 سانتیمتر جاده روستا تا ظهر روز جمعه مسدود بود .
فرا رسیدن ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی رابه همه دلباختگان حریم عشق تبریک و تهنیت می گوییم.
بهار انقلاب ، بهار حماسه سازانی است که عظیم ترین رخداد حماسی تاریخ ایران را در پهن دشت مطهر و گلگون میهن اسلامی پدیدآوردند و بر سطرسطر کتاب زمان نام بلند و روشن ایران زمین را جاودانه ساختند.
انشاء الله که همه ما در سالگرد ایام نورانی بهمن ماه ، کتاب ایثار شهیدان والامقام انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را ورق بزنیم و از خون گرانمایه و پرارج شان پاسداری کنیم.
دیروز از هرچه بود گذشتیم , امروز از هرچه بودیم گذشتیم !
آنجا پشت خاکریز بودیم , اینجا در پناه میز !
دیروز دنبال گمنامی بودیم , امروز مواظبیم ناممان گم نشود !
آنجا جبهه بوی ایمان می داد , اینجا ایمانمان بو می دهد !
آنجا روی درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست ,
اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید !
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
و بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم
فرازی از وصیت نامه شهید سرلشگر پاسدار نورعلی شوشتری
کتاب آموزش تفکر به کودکان توسط دکتر رضاعلی نوروزی منتشر شد
رضاعلی نوروزی سال 1353در روستای کرچ از توابع بوئین میاندشت دیده به جهان گشود . نامبرده استاد دانشگاه اصفهان و عضو هیئت علمی این دانشگاه می باشد . وی با کسب عنوان دانشجوی نمونهی کشور در مقطع دکترا در سال 84 وجود خود را در عمل بیش از پیش اثبات نمود. وی جزء معدود نخبگان کشور است که توانسته تقدیرنامههای متفاوتی را به خاطر انجام فعالیتهای علمی مختلف از دفتر مقام معظم رهبری و ریاست محترم جمهوری دریافت نماید. و اینک در آستانه 35 سالگی با کوله باری پر از افتخار که تالیف 7 عنوان کتاب و ترجمه 6 عنوان کتاب و تالیف و ترجمه بیش از 32 مقاله علمی که در مجلات پژوهشی دانشگاهها چاپ شده و راهنمایی بیش از 100 پایان نامه دانشجویی جزو نخبگان فریدنی محسوب میشود
باز این چه شورش است مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی
این آفتاب از افقی دیگر آمده
چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده
یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش
این کشتی نجات که بی لنگر آمده
"شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "
یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟
بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده
ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است
سر برکنید ساقی آب آور آمده
این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟
عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده
این ساقی رشید که در بزم می کشان
بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده
آتش به خیمه های دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده
آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها
نخل امید رفته ولی بی سر آمده
جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست
این نیزه ای که از همه بالاتر آمده
آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده
ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو
در یوزه ای به نیت انگشتر آمده
بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گل از خون بر آمده
لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !
حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...
* : مصرع از سید حمید برقعی است .
برای تو می نویسم
که ما فراموشت کردیم‘ اما دردها نه !
قربان لحظه لحظه های نفس کشیدنت.قربان تو و آن شانه های غریب که سنگینی کوله بار روز و شبت را به دوش می کشد.هرچند که این قربان رفتن ها هم هیچ دردی از تو دوا نمی کند.
ماجرا که تمام شد ‘دست ها را تکاندیم اسلحه را غلاف کردیم و تمام.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
ما شأن تو را مراعات نکردیم. از کوتاهی ماست که طفل معصوم تو در جلسه ی اولیاء مدرسه آهسته عصای پدر را جمع کند و آرام از او فاصله بگیرد و بعد آهسته و با حسرت در گوش هم کلاسی اش که فرزند خلبان هواپیمای مسافری است بگوید کاش پدر تو‘پدر من بود. کاش می دانست که وجود پدر نابینای نازنینش که ما قدردانش نیستیم‘ مدال تابناک عزت بر سینه ی پر غرور ایران ماست. نام خانوادگی تو کافی است تا نسل به نسل برای فرزندانت بگردد و با افتخار در تاریخ بماند. اما افسوس که جان بازی و دلیری بی مثال تو چه غریبانه در لفاف یک نام "جانباز" و یک بنیاد و یک سهمیه گم شد.از این همه جاده و راه سازی نامت بهره مند و خودت هنوز هم مانوس تر به هلال احمر. ... مشکلی نیست وقتی که قرابت با امام غریبت این گونه قرار است. که شیعیان غربتشان را هم از موالیانشان به ارث برده اند.الدنیا سجن المومن.
صلوات هر شبم برای باز شدن گره از کارهایم نذر سلامتی توست ای ولی نعمت بی توقع.
میلاد با سعادت حضرت امام رضا(ع) بر پیشگاه امام زمان و بر شما دوستان مبارک باد
از کودکی علاقه به علم و دانش داشت. در خانوادهای فقیر، زاده شده بود.
میشد حدس زد که اعتقادات دینی محکمی دارد.
مردی ناشناس که مشخصن به روحانیت زمان خودش، احترام خاصی میگذاشت.
جنگ شد با دوستانش به جنگ رفت. دوستانی که بعدها هر کدامشان زنده ماندند، به قدرت رسیدند.
در یک روز عادی که در خواب بود،
کسی صدایاش کرد و او با روی خوش، از خواب بیدار شد.
صبحانهاش را خورد،
و کفش هایاش را پوشید که به مسجد محل برود.
سر نماز بود که کسی او را صدا زد.
گفت : الان میآیم و سریعن از مسجد بیرون آمد و کفشهایش را پوشید.
با لبخند همیشهگی پرسید: چه کسی ممکن است با من کار داشته باشد؟
گفتند: باید بروی و خودت را در رادیو تلویزیون به مردم معرفی کنی.
گفت : هنوز زود است. ببین هنوز ساعت هشت صبح هم نیست!
چون کسی او را نمیشناخت، مجبور شد وقتی برسد، خودش را با صدای
بلند معرفی کند .
وقتی او را شناختند، او را بردند پیش آقای حیاتی.
و کمی که گذشت، توانست با ضرغامی هم دیدار کندو طبق معمول با شوخی و خنده او را سر ذوق بیاورد.
قرار شده بود که رییس جمهور شود و مشت محکمی به دهان یاوهگویان شرق و غرب و مخصوصاً ... بزند.
او در دو مرحله مشتهایش را گره کرد.
برای اولین بار که جلوی دوربین و میکروفون خبرنگاران قرار گرفت، کمی گیج شده بود.
و حرکات ضد فرهنگی میکرد و علامت گروه متال را به مردم نشان میداد!
مردم از این ساده گی او لذت میبردند و به چشم آدمی ساده دل نگاه می کردند.
که گاهی ابراز احساسات شدیدی میکند.
و گاهی در هجوم ابراز احساسات مردم، کارش به جاهای باریک میکشد!
از خدا کمک خواست و
شناسنامهاش را برداشت و به پای صندوق رای رفت تا به خودش رای بدهد.
مسیر از اول مشخص بود
فقط کافی بود او دوباره کفشهایاش را به پا کند
و لباس رزم بپوشد