سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، جوان توبه کار را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 91 اسفند 7 , ساعت 12:12 عصر

سیب

جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد

و جاذبه زمین ، سیب را .

فرقی نمیکند؛

سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست

به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ،

خدا ...


جمعه 91 بهمن 13 , ساعت 9:56 عصر

بارش برف دیروز ( پنج شنبه ) باعث خوشحالی اهالی روستای بتلیجه گردید و به علت بارش شدید برف حدود 50 سانتیمتر  جاده روستا تا ظهر روز جمعه مسدود بود .


جمعه 91 بهمن 13 , ساعت 9:53 عصر

عکس + تصویر + به + مناسبت + دهه فجر + 12بهمن

فرا رسیدن ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی رابه همه دلباختگان حریم عشق تبریک و تهنیت می گوییم.

بهار انقلاب ، بهار حماسه سازانی است که عظیم ترین رخداد حماسی تاریخ ایران را در پهن دشت مطهر و گلگون میهن اسلامی پدیدآوردند و بر سطرسطر کتاب زمان نام بلند و روشن ایران زمین را جاودانه ساختند.

انشاء الله که همه ما در سالگرد ایام نورانی بهمن ماه ، کتاب ایثار شهیدان والامقام انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را ورق بزنیم و از خون گرانمایه و پرارج شان پاسداری کنیم.


چهارشنبه 91 دی 13 , ساعت 7:2 عصر
آمدم اما چه تنها آمدم      از مصیبت سوی غم ها آمدم
 
در پس خود شام ویران دیده ام     روی نی قاری قرآن دیده ام
ساقی لب تشنه گریان دیده ام     یا اخا از پیش سرها آمدم
      ای برادر پرسی از موی سپید        و از خمیده قامت زینب چو بید
شام و کوفه کینه ها از ما شدید        از میان سنگ اعدا آمدم
    من سپر بهر تن طفلان شدم         ر نفس آلام محزونان شدم
دست بسته راهی میدان شدم     بعد رزمی پر ز غوغا آمدم
ظالمی رخسار دختت را کبود...    کانچنان، پیدای تاریکی ربود
نور مادر التیام و چاره بود           بعد دیدار دو زهرا آمدم

چهارشنبه 91 دی 13 , ساعت 7:2 عصر

دیروز از هرچه بود گذشتیم , امروز از هرچه بودیم گذشتیم !

آنجا پشت خاکریز بودیم , اینجا در پناه میز !

دیروز دنبال گمنامی بودیم , امروز مواظبیم ناممان گم نشود !

آنجا جبهه بوی ایمان می داد , اینجا ایمانمان بو می دهد !

آنجا روی درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست ,

اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید !

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم

و بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم

 

فرازی از وصیت نامه شهید سرلشگر پاسدار نورعلی شوشتری


پنج شنبه 91 دی 7 , ساعت 11:3 عصر

 کتاب آموزش تفکر به کودکان توسط دکتر رضاعلی نوروزی منتشر شد

 

رضاعلی نوروزی سال 1353در روستای کرچ از توابع بوئین میاندشت دیده به جهان گشود . نامبرده استاد دانشگاه اصفهان و عضو هیئت علمی این دانشگاه می باشد . وی با کسب عنوان دانشجوی نمونه‌ی کشور در مقطع دکترا در سال 84 وجود خود را در عمل بیش از پیش اثبات نمود. وی جزء معدود نخبگان کشور است که توانسته تقدیرنامه‌های متفاوتی را به خاطر انجام فعالیت‌های علمی مختلف از دفتر مقام معظم رهبری و ریاست محترم جمهوری دریافت نماید. و اینک در آستانه 35 سالگی با کوله‌ باری پر از افتخار که تالیف 7 عنوان کتاب و ترجمه 6 عنوان کتاب و تالیف و ترجمه بیش از 32 مقاله علمی که در مجلات پژوهشی دانشگاه‌ها چاپ شده و راهنمایی بیش از 100 پایان نامه دانشجویی جزو نخبگان فریدنی محسوب میشود


چهارشنبه 87 بهمن 23 , ساعت 4:16 عصر

 

باز این چه شورش است مگر محشر آمده

خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

 آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست

این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده

یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش

این کشتی نجات که بی لنگر آمده

 "شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "

یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟

 بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش

خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

 آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ

اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده

 ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است

سر برکنید ساقی آب آور آمده

این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟

عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

 این ساقی رشید که در بزم می کشان

بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده

 آتش به خیمه های دل عاشقان زده

این آتشی که رفته و خاکستر آمده

 آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها

نخل امید رفته ولی بی سر آمده

جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست

این نیزه ای که از همه بالاتر آمده

 آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود

امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

 ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو

در یوزه ای به نیت انگشتر آمده

 بوی بهشت دارد و همواره زنده است

این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

 بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم

هفتاد و دومین گل از خون بر آمده

 لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !

حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...

 * : مصرع از سید حمید برقعی است .

منبع وبلاگ سنگچین

 


سه شنبه 87 آبان 21 , ساعت 10:14 صبح

برای تو می نویسم

که ما فراموشت کردیم‘ اما دردها  نه !

قربان لحظه لحظه های نفس کشیدنت.قربان تو و آن شانه های غریب که سنگینی کوله بار روز و شبت را به دوش می کشد.هرچند که این قربان رفتن ها هم هیچ دردی از تو دوا نمی کند.

ماجرا که تمام شد ‘دست ها را تکاندیم اسلحه را غلاف کردیم و تمام.

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

 ما کتاب جنگ مقدسمان را بستیم اما تو دیباچه ی دردهای تازه ات را گشودی. 19 سال یا بیشترش را خودت می دانی از آن روز تا به حال شب و روز با تو چگونه مدارا کرد‘ما نمی دانیم. چون نه اهل دردیم ‘ نه اهل علم. ما اهل سوادیم و تلنگر! مظلومیت تو را چه می فهمیم وقتی نفس زنان پی اتوبوس در حال حرکتی که به آن نمی رسی تنها نا امیدانه نگاه می کنی. فدای نگاههای نجیبت که روی جعبه ی قیمت خورده ی دارو می ماند همانطور که دارو تنها با یک کلمه ی "خیلی ممنون خانم" روی پیشخوان داروخانه! اما راستی سهمیه ها توانسته چیزی از مشکلات تو را کم کند یا آن را هم مثل همیشه گذاشتی برای کسانی که استحقاق بیشتری احساس می کنند؟

 شاید 20 سال و بیشتر‘همنشینی با دردی به خاطر ما و عزت این آب و خاک؛ ولی ما چه ساده در شلوغی متروهای اضطراب در فشار رسیدن‘ آن هایی که نجیبانه و بی صدا باردار این همه دردند را از خاطر می بریم. مثل همان موقع ها که از ترس نزول موشک های 12متری دشمن در کوچه های 6 متری مان هرچه داشتیم بر می داشتیم و... فراموش می کردیم شیرانی چون تو همان زمان بی مهابا در مسابقه ی معبر سازی با دلی آکنده از محبت‘معبر ساز برادران محبوبتان می شدید‘. گریه ات نگیرد. دشمن که حق دارد شما را نشناسد‘اما ما هم نشناختیم. ما هم سپر سینه هایتان را فراموش کرده ایم مثل حالا که دردهای شما را اصلاً نمی بینیم و حتی برایتان دعا هم نمی کنیم. شاید خیلی از اوقات یک صندلی چرخ دار و بستری که مدام بر زخم ها و دردهای تو بوسه می زند بسیار مهربان تر و با معرفت تر از ماها باشد.

  ما شب هایمان را بی هیچ دردی صبح می کنیم و هیچکس هم از بی خوابی و سرفه و ناله های مدام ما در عذاب نیست. ما تمام کارهایمان را خودمان انجام می دهیم و مجبور نیستیم که به درد عادت کنیم و تازه مجبور هم نیستیم که با تن ملول و خسته برای دریافت یک آمپول و... دائم در رفت و آمدی بی انتها باشیم.

  ولی اگر اهل بصیرت بودیم حداقل تو را هم می دیدیم که بعد از این همه‘ چه طور هنوز هم درگیر شب های عملیاتی. ترکش و گازهای شیمیایی که برای ما قصه ای از گذشته است‘در پی ماموریت زمان پرتابشان هنوز هم بی وقفه تو را دنبال می کنند. 8سال افتخاریرای همه و یک عمر التهاب و انتظار تنها برای تو. شاید اگر کمی بهتر از اینی که هستیم‘ بودیم و کمی قدردان تر‘ آنقدر بزرگت می داشتیم که برای در نسبت با تو قرار گرفتن از هم سبقت بگیریم.

                      

 

 ما ش‍أن تو را مراعات نکردیم. از کوتاهی ماست که طفل معصوم تو در جلسه ی اولیاء مدرسه  آهسته عصای پدر را جمع کند و آرام از او فاصله بگیرد و بعد آهسته و با حسرت در گوش هم کلاسی اش که فرزند خلبان هواپیمای مسافری است  بگوید کاش پدر تو‘پدر من بود. کاش می دانست که وجود پدر نابینای نازنینش که ما قدردانش نیستیم‘ مدال تابناک عزت بر سینه ی پر غرور ایران ماست. نام خانوادگی تو کافی است تا نسل  به  نسل برای فرزندانت بگردد و با افتخار در تاریخ بماند. اما افسوس که جان بازی و دلیری بی مثال تو چه غریبانه در لفاف یک نام "جانباز" و یک بنیاد و یک سهمیه گم شد.از این همه جاده و راه سازی نامت بهره مند و خودت هنوز هم مانوس تر به هلال احمر. ... مشکلی نیست وقتی که قرابت با امام غریبت این گونه قرار است. که شیعیان غربتشان را هم از موالیانشان به ارث برده اند.الدنیا سجن المومن.

 خوشا تو را که به کم از زینت حیات دنیا بسنده کرده ای و کمتر آلوده ی این متاع الی حین شده ای. به تیمن نام و وجود پر برکتتان به سوی امام غریبمان تقرب می جوئیم.و دست و پا و اعضا و جوارح به خاک عزت تیمم کرده تان را در مقابلش وسیله می سازیم  و التماس دعا...

 

صلوات هر شبم برای باز شدن گره از کارهایم نذر سلامتی توست ای ولی نعمت بی توقع.

 


دوشنبه 87 آبان 20 , ساعت 8:44 صبح

 

میلاد با سعادت حضرت امام رضا(ع) بر پیشگاه امام زمان و بر شما دوستان مبارک باد 

 


پنج شنبه 87 مهر 18 , ساعت 8:52 عصر
رییس جمهور به روایت تصویر 
 
                              

از کودکی علاقه به علم و دانش داشت. در خانواده­ای فقیر، زاده شده بود.

 

                       

 می­شد حدس زد که اعتقادات دینی محکمی دارد.

 

                        

مردی ناشناس که مشخصن به روحانیت زمان خودش، احترام خاصی می­گذاشت.

                      

جنگ شد با دوستانش به جنگ رفت. دوستانی که بعدها هر کدامشان زنده ماندند، به قدرت رسیدند. 

                      

   در یک روز عادی که در خواب بود،

                      

 کسی صدای­اش کرد و او با روی خوش، از خواب بیدار شد. 

                      

 صبحانه­اش را خورد،

                     

             ورزش روزانه اش را کرد 

                    

و کفش های­اش را پوشید که به مسجد محل برود.  

                 

     سر نماز بود که کسی او را صدا زد.  

                    

گفت : الان می­آیم و سریعن از مسجد بیرون آمد و کفش­هایش را پوشید. 

                    

 با لبخند همیشه­گی پرسید: چه کسی ممکن است با من کار داشته باشد؟ 

                  

 گفتند: باید بروی و خودت را در رادیو تلویزیون به مردم معرفی کنی. 

              

 گفت : هنوز زود است. ببین هنوز ساعت هشت صبح هم نیست!  

                    

چون کسی او را نمی­شناخت، مجبور شد وقتی برسد، خودش را با صدای

بلند معرفی کند . 

                       

وقتی او را شناختند، او را بردند پیش آقای حیاتی. 

                  

و کمی که گذشت، توانست با ضرغامی هم دیدار کندو طبق معمول با شوخی و خنده او را سر ذوق بیاورد.  

                      

قرار شده بود که رییس جمهور شود و مشت محکمی به دهان یاوه­گویان شرق و غرب و مخصوصاً ... بزند. 

                        

او در دو مرحله مشت­هایش را گره کرد. 

                      

برای اولین بار که جلوی دوربین و میکروفون خبرنگاران قرار گرفت، کمی گیج شده بود.  

                      

و حرکات ضد فرهنگی می­کرد و علامت گروه متال را به مردم نشان می­داد! 

                       

 مردم از این ساده گی او لذت می­بردند و به چشم آدمی ساده دل نگاه می کردند. 

                      

 که گاهی ابراز احساسات شدیدی میکند. 

                      

و گاهی در هجوم ابراز احساسات مردم، کارش به جاهای باریک می­کشد! 

                      

           از خدا کمک خواست و  

                      

شناسنامه­اش را برداشت و به پای صندوق رای رفت تا به خودش رای بدهد.  

                       

                 مسیر از اول مشخص بود 

                       

فقط کافی بود او دوباره کفش­های­اش را به پا کند   

                       

 و لباس رزم بپوشد  

                      


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ