سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، برترین شرف است . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 97 آبان 25 , ساعت 6:17 عصر

محرم 1397 روستای بتلیجه -خلجی


جمعه 97 آبان 25 , ساعت 6:17 عصر

محرم 1397 روستای بتلیجه -خلجی


جمعه 97 آبان 25 , ساعت 6:16 عصر

محرم 1397 روستای بتلیجه -خلجی


جمعه 97 آبان 25 , ساعت 6:15 عصر

محرم 1397 روستای بتلیجه -خلجی


جمعه 97 آبان 25 , ساعت 6:14 عصر

محرم 1397 روستای بتلیجه -خلجی


جمعه 97 آبان 25 , ساعت 6:13 عصر

محرم 1397 روستای بتلیجه -خلجی


جمعه 97 آبان 4 , ساعت 11:14 صبح

اصحاب سبت سوره  اعراف تفسیر المیزان

در تفسیر قمی از پدرش از حسن بن محبوب از ابن ابی عمیر از ابی عبیده از ابی جعفر (علیه السلام) روایت کرده که گفت: در کتاب علی بن ابیطالب (علیه السلام) چنین یافتیم که: قومی از اهل ایله از دودمان ثمود در روزهای شنبه ماهیهایی به امر خدای تعالی به سمتشان میآمدند تا بدین وسیله اطاعتشان آزمایش شود، ماهیها تا لب آب آمده و بلکه از دریا راه نهر را گرفته و تا درب منزلهاشان نزدیک میشدند، و ایشان با اینکه ممنوع بودند، ماهیان را گرفته و میخوردند، و علمای ایشان از صید آنها بازشان نمیداشتند، شیطان هم برایشان کلاه شرعی درست کرد و به عده ای از ایشان الهام کرد که شما از خوردن آن ممنوع شده اید نه از صیدش، به همین جهت روز شنبه صید میکردند و روزهای دیگر آن صید را میخوردند.

طایفه دیگری از ایشان که اصحاب یمین بودند به اعتراض برخاسته و گفتند: ما شما را از عقوبت خداوند تحذیر میکنیم، زنهار که مخالفت امر او مکنید، طایفه سوم از ایشان که اصحاب شمال بودند سکوت کرده و از اندرز ایشان لب فرو بستند و تازه طایفه دوم را ملامت کردند که شما چرا گنهکاران را موعظه میکنید، با اینکه میدانید ایشان مردمی هستند که خداوند به عذاب شدیدی عذاب و یا هلکشان خواهد کرد.

آن طایفه در جواب گفتند: برای اینکه در نزد پروردگارتان معذور باشیم و برای اینکه شاید گنهکاری از گناه دست بر دارد، خدای تعالی میفرماید: فلما نسوا ما ذکروا به یعنی بعد از آنکه آن مواعظ را ندیده گرفته و همچنان به گناه خود ادامه دادند طایفه دوم به ایشان گفتند: از این به بعد با شما زندگی نخواهیم کرد، حتی یک شب هم در شهر نمیمانیم، این شهری است که خدا در آن نافرمانی میشود، و خوف این هست که بلایی بر شما نازل شود و ما را هم بگیرد.

علی (علیه السلام) سپس اضافه کردند که این طایفه همانطور که گفته بودند از ترس بلا از شهر بیرون رفته در نزدیکی شهر فرود آمدند، و شب را زیر آسمان بسر برده صبح رفتند تا سری به اهل معصیت بزنند، دیدند دروازه شهر بسته شده و هر چه در زدند صدای احدی را نشنیدند، ناگزیر نردبانی گذاشته و از دیوار بالا رفتند، و مردی از نفرات خود را به بالای نقطه ای که مشرف به اهل شهر بود فرستادند تا خبری بیاورد، آن مرد وقتی نگاه کرد گروهی میمون دم دار را دید که صدا به صدای هم داده بودند، وقتی برگشت و آنچه دیده بود باز گفت همگی دروازهها را شکسته و وارد شهر شدند، میمونها همشهریها و بستگان خود را شناختند و لیکن انسانها افراد میمونها را از یکدیگر تشخیص نداده و بستگان خود را نشناختند، وقتی چنین دیدند گفتند: شما را نهی کردیم و از عاقبت شوم گناه زنهار دادیم.

سپس علی (علیه السلام) اضافه کردند: به آن خدایی که دانه های گیاه را در زیر خاک میشکافد و خلیق را میآفریند من قوم و خویش همان میمونها را که در این امتند میشناسم، مردمی هستند که از کار زشت نهی ننموده، و در برابر آن اعمال غیرت نمیکنند، بلکه معروفی را هم که بدان مامور شده اند ترک میکنند، و در نتیجه دچار تفرقه شدند، خدای تعالی هم در حق ایشان فرموده: فبعدا للقوم الظالمین پس از رحمت خدا دور باشند مردم ستمکار همچنانکه در حق بنی اسرایل فرموده: و انجینا الذین ینهون عن السو، و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بیس بما کانوا یفسقون.


جمعه 97 آبان 4 , ساعت 11:11 صبح

رضا شاه و سید محمد بهبهانی

 

رضا شاه دستور داده بود رئیس هر صنفی با هم صنفهای خود در روز معینی همراه زنانشان بدون حجاب در محلی تجمع نمایند. این برنامه از خود شاه شروع شد و ترتیب وزرا، وکلا و ... تا نوبت به علما رسید.

شاه از امام جمعه خواست مقدمات این کار را ترتیب  دهد. او از شاه مهلت خواست و خود را به آیت‌ا... سید محمد بهبهانی رساند.

سید به او گفت: این را بدان هر انسانی چهار چیز دارد:

1 مال

2 جان

3 ناموس

4 دین

باید مال را برای جان، جان را برای ناموس، و همه را برای دین فدا کرد.

تو عمر خود را کرده‌ای پس چه بهتر این دستور را عمل نکنی. اگر به دستور شاه عمل کنی، به لعنت و عذاب الهی گرفتار خواهی شد. اما اگر کشته شوی، سعادت دنیا و آخرت را برای خود کسب کرده‌ای. شاه امام جمعه را برای جواب خواست. او نیز هر چه از سید شنیده بود، یکجا تقدیم کرد.شاه غضبناک شد و گفت: این سخنان تو نیست، سخن سید محمد بهبهانی است. و از روی ناچاری او را آزاد ساخت.


جمعه 97 آبان 4 , ساعت 11:10 صبح

حتی به شوخی دروغ نگوییم

آقا همیشه به ما توصیه میکردند که مواظب باشیم مرتکب معصیت نشویم بخصوص در مورد غیبت . معتقد بودن خانم ها وقتی دور هم جمع میشوند از خودشان صحبت کنند نه از دیگران . امام بار ها میگفتند : حتی به شوخی دروغ نگوییم



جمعه 97 آبان 4 , ساعت 11:9 صبح

میهمانی مقدمه امضاء سند!!!

مرحوم همائی درباره استاد خود ، آیت الله سید محمد باقر درچه ای ، چنین می گوید:

« آن بزرگوار در علم و ورع و تقوا آیتی عظیم ، و به حقیقت جانشین پیغمبر اکرم و ائمه معصومین« سلام الله علیهم اجمعین » بود . در سادگی و صفای روح و بی اعتنائی به امور دنیوی گوئی فرشته ای بود که از عرش به فرش آمده بود و برای تربیت خلایق با ایشان همنشین شده است. مکرر دیدم که سهم امام های کلان برای او آوردند و دیناری نپذیرفت با اینکه میدانست که بش از چهار و پنج شاهی پول سیاه نداشت. وقتی سبب میپرسید می فرمود: من فعلا بحمد الله مقروض نیستم و خرجی فردای خود را هم دارم و معلوم نیست که فردا پس فردا چه پیش آید ، و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا. بنابراین اگر سهم امام را بپذیرم ممکن است حقوق فقراء تضییع شود.

گاهی دیدم چهار صد پانصد تومان که به پول امروزی چهار صد پانصد هزار تومان بود برایش سهم امام آوردند و بیش از چند ریال که مقروض بود قبول نکرد. اگر احیاناً لقمه ای شبهه ناک خورده بود برفور انگشت در گلو میکرد و همه را بالا می آورد . و این حالت را یک بار مخصوصاً برای العین دیدم. ماجرا از این قرار بود : یکی از بازرگانان ثروتمند ، آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت کرده بود. سفره ای گستر ده بود و غذاهای متنوع با انواع تکلف و تنوع آن مرحوم به عادت همیشگی مقدار کمی غذا تناول کرد . پس از انکه دست و دهان شسته شد ، میزبان قباله ای را مشتمل بر مساله ای که به فتوای سید حرام بود برای امضا حضور آن مرد روحانی آورد. وی دانست که آن میهمانی مقدمه ای برای امضای این سند بوده و شبهه رشوه داشته است. رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود من به تو چه بدی کرده بودم که این زقوم را به حلق من کردی؟ چرا این نوشته را پیش از ناهار نیاوردی تا دست به این غذای الوده نکنم. پس آشفته حال برخاست دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچه مدرسه مقابل حجره اش نشست و با انگشت به حلق فرو کرد همه را استفراغ کرد و پس از آن نفس راحتی کشید.



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ